و حیاط دبیرستان یکی یقه پیرهنم رو گرفت


فهمیده بود از خواهرش خوشم میاد


بچه ها دور ما حلقه زده بودند و فریاد

 

میکشیدند....قورتش بده....

 

چون هیکلم بزرگ بود


اون هی مشت میزد و من فقط دفاع میکردم


باز اون مشت میزد و من فقط و فقط دفاع میکردم


بالاخره یه خراش کوچیکی روی صورتم افتاد


فرداش خواهرش به من گفت حداقل توام یه مشت میزدی


روم نشد بهش بگم. . . آخه چشماش شبیه تو بود

 

به سلامتی هرچی عاشقه

[ سه شنبه 2 دی 1393برچسب:داستانک های عاشقانه,داستانک, ] [ 11:21 بعد از ظهر ] [ Amir ]

[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

مجله اينترنتي دانستني ها ، عکس عاشقانه جديد ، اس ام اس هاي عاشقانه